شهیدان نصرالله و عبدالرضا رحیمی
شهید نصرالله در شهریور سال 45 و شهید عبدالرضا سال 47 در تهران از خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشودند. نام پدرشان غلامحسین و نام مادر،منور نعنایی و الگوی یک برادر و یک خواهر کوچکتر خود بودند. خانوادۀ شش نفرۀ رحیمی با نان حلال از شغل كارمندي روزی میخورد. این دو برادر شهید، دورۀ تحصیلاتشان را در مدرسۀ گلندوک لواسان كوچك گذراندند.
در ایّام جنگ، در حالی که در سنّ نوجوانی به سر میبردند، از مسجد فاطمیّۀ نجارکلا به انجمن اسلامی و بسیج وارد شدند و به جبهه رفتند. ابتدا نصرالله در سنّ 16 سالگی وارد پادگان امام حسین (ع) شد و پس از گذراندن دورۀ آموزش، در عمليّات مسلم بن عقيل، در سال 61 شركت كرد. در سال 62، با گردان انصار، از لشگر ۲۷، راهی جبهه شد. در زمستان سال 62 در عملیّات خیبر شركت كرد. از ناحیۀ پا مجروح گردید ولی پس از بهبودی به جبهه برگشت. سرانجام نصرالله پس از 4 سال شرکت در عملیّاتهای متعدد، در 26 فروردین سال 65 در منطقۀ فاو، زمانی که از مأموریت شناسائی برمیگشت، به شهادت رسید.
شهید عبدالرضا که دو سال از برادرش کوچکتر بود، مشتاق بود همراه برادر به جبهه برود. لذا برای رسیدن به هدفش، تلاش فراوانی کرد. ولی سنّ کم و جثۀ کوچکش براي اعزام، مانع بزرگی بود. شهید عبدالرضا با ورزش کردن و خصوصاً بارفیکس زدن تلاش میکرد قدش را بلند کند و به برادرش برساند. یک بار هم از شناسنامۀ برادرش برای ثبت نام استفاده کرد. ولی مسئولان به او اجازۀ اعزام ندادند. تا اینکه او هم در سنّ 16 سالگی به جبهه رفت و وارد لشگر 27 محمد رسولالله (ص) شد و به مدّت دو سال مقابل دشمن بعثی سینه سپر کرد. سرانجام در 12/12/65 در منطقۀ عملیّاتي کربلای 5 در شلمچه، خمپارهای به او اصابت کرد و به شهادت رسید.
پیکر شهید عبدالرضا در حالی به خاک سپرده شد که همچون سرور شهیدان امام حسین (ع) سر در بدن نداشت! بعد از 40 روز، سر مبارکش پیدا شد و در مزارش آرام گرفت.
فاصلۀ شهادت دو برادر طوری شد که اولین سالگرد نصرالله مصادف با چهلمین روز شهادت عبدالرضا بود.
خانوادۀ شهید پرور رحیمی با روحیّۀ بالا، مراسم فرزندان خود را برگذار کردند. مزار شهیدان رحیمی در جوار امامزاده فضلعلی (ع) زیارتگاه عشاق ائمه (ع) است.
مادر شهید
نوروز سال 65 نصرالله به مرخصی آمد با خانواده و همۀ فامیل دیدار کرد و حلالیّت گرفت و رفت. بعد از رفتن او من خوابهای عجیبی میدیدم. یک شب خواب دیدم، نصرالله در بیابانی است که سه گروه حرکت میکنند. یک گروه سیاهپوش، گروهی سبزپوش و گروه سوم سرخپوش؛ که صورتهای همه پوشیده بود. ولی از جلوی آنها پرچمی سیاه که با خط سفیدی نام امام حسین (ع) روی آن نوشته شده بود؛ میرفت من آنجا بودم و به دنبالشان رفتم. پدرش مرا صدا زد و از من خواست برگردیم. من گفتم: من باید همراه اینها بروم.
ولی آنها میرفتند و از من دور میشدند.
شب قبل از شهادتش هم خواب مادربزرگش را دیدم که به خانه آمده و میگوید: دیوار اتاق بزرگ شما خراب شده است.
وقتی بیدار شدم اصلاً دوست نداشتم تعبیر خوابم را بدانم. ولی وقتی خبر شهادت نصرالله را آوردند، مصیبت را باور کردم. در مراسم تشییع من و پدرش مرتّب خدا را شکر میکردیم و میگفتیم: خدایا این شهید را از ما بپذیر!
در هنگامی که او را وارد قبر کردند، کنارش نشستم. بوسیدمش و از او خواستم، برای صبور شدنم دعا کند و در روز محشر شفیعمان باشد.
زمان شهادت نصرالله، عبدالرضا یک هفته پیش ما ماند. همه از او میخواستند، پیش ما بماند. عبدالرضا گفت: میآیم.
زماني كه عبدالرضا براي بار آخر به جبهه ميرفت و خداحافظي ميكرد و خواست از در حياط بيرون برود، حال عجيبي به من دست داد. احساس كردم كه ديگر نميبينمش. انگار كسي به من گفت، جلو برو و گلوي عبدالرضا را ببوس! من عبدالرضا را صدا زدم و گفتم: صبر كن گلويت را ببوسم.
عبدالرضا هم سرش را بالا گرفت و من گلويش را بوسيدم و او را به خدا سپردم.
10 اسفند شد. من باز هم خواب عجیبی دیدم. در خواب دیدم نصرالله آمده و برای عبدالرضا لباس میخواهد. نصرالله از میان لباسها همان لباسی که موقع شهادت خودش بر تن داشت، برداشت و با لبخند گفت: میخواهم با عبدالرضا به حمّام بروم.
این بار نگرانیم زیاد بود. فهمیدم این خوابها از سوی خداوند است، برای آماده شدن ما. دو روز بعد خبر شهادت عبدالرضا را آوردند.
ما باز هم خدا را شکر گفتیم و مراقب بودیم، با بیتابی کردن در مقابل مصیبت بزرگی که برای بار دوم بر خانوادۀ ما وارد شده بود، خداوند را ناسپاسی نکنیم.
پیکر عبدالرضا توسط اقوام و دوستان، بدون سر در قبر گذاشته شد. اجازه ندادند ما با پسرمان خداحافظی کنیم. 40 روز بعد، سر رضا را آوردند و بعد از اجازه گرفتن از علما، قبر را باز کردند و سر را هم روی بدن رضا گذاشتند.
پدرش از این موضوع خبر نداشت. همیشه منتظر بود. صدای زنگ در خانه را که میشنید، از جا میپرید.
یک شب رضا را سالم و سرحال در خواب دید. رضا به او گفت: چرا اینقدر ناراحت هستی! ببین! من هم سر دارم و هم سالم هستم.
وقتی فامیل خواب مرحوم همسرم را شنیدند، طاقت نیاوردند موضوع پیدا شدن سر را پنهان کنند. عکس سر رضا را نشان دادند و جریان را تعریف کردند.
سال 67 وقتی من برای اجساد مسافران هواپیمایی که آمریکا منفجر کرده بود و به دریا انداخته بود، گریه میکردم، همسرم گفت: بچههای ما هم همینطور شهید شدند. آن روز گفت: میخواهی عکس سر عبدالرضا را ببینی؟
گفتم: من چیزی که در راه خدا دادهام، پس نمیگیرم.
ولي يك شب طاقت نياوردم و عكس را كه لاي قرآن بود برداشتم و بوسيدم.
ما هر بار که دلتنگ بچهها میشویم، به یاد پیکر بیسر امام حسین (ع) میافتادیم و به یاد مصیبتهایی که بر امام و فرزندانش اتفاق افتاده است، گریه میکنیم و خدا را شکر میکنیم که فرزندانمان راه امام حسین (ع) را با شناخت درست و عشق انتخاب کردند و در این راه هم شهید شدند.
خواهر شهيد
نصرالله برادر بزرگ ما بود. وقتي پدر در ماموريّت شغلی بودند، نصرالله به جاي ايشان مسئوليّت مراقبت از ما را به عهده داشت. در آن زمان ما ميديدم، نصرالله با وجود سنّ كم، خيلي رفتار بزرگ منشانه دارد. اين صحبت را يادم است؛ مسئولان مدرسه هم به مادرم ميگفتند.
در زماني كه ما درس ميخوانديم، دانشآموزان مدرسه مختلط بود. من با نصرالله و عبدالرضا به يك مدرسه ميرفتيم. من ميديدم، وقتي مسئوليّن مدرسه، مادرم را براي گرفتن كارنامه و يا مواردي خاص به مدرسه دعوت ميكردند، هميشه از نصرالله به عنوان دانشآموزي كه رفتار و گفتارش بزرگتر از سنّش است، ياد ميكردند.
نصرالله نسبت به من هم خيلي با محبّت بود و در عين حال مراقب رفتارم بود. اگر مورد ناخوشايندي پيش ميآمد و از من اشتباهي سر ميزد، سعي ميكرد به طور مستقيم با من در ميان نگذارد. اغلب در خصوص آن اشتباه، كتاب در اختيارم ميگذاشت. گاهي هم با مادرم صحبت ميكرد و من از تذكر مادر راهنمايي ميشدم.
در مورد انتخاب راه جبهه و شهادت توسط نصرالله و عبدالرضا، من فكر ميكنم ارتباط خانواده با مسجد، بسيار مؤثر بوده. ما همراه خانواده به مسجد فاطميۀ نجاركلا ميرفتيم. و من ميتوانم بگوييم بعد از انقلاب، مسجد، خانۀ اولِ دو برادرم بود.
نامه شهید نصرالله
بسم الرحمن الرحیم «کل من علیها فان» «هر کسی که بر روی زمین است میمیرد.» قرآن کریم سوره الرحمن.
با درود بر امام زمان و نایب برحقش امام خمینی و با درود بر شهیدان کربلای امام حسین (ع) و شهیدان کربلای ایران، درود بر امام و بر شهیدان.
خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض میکنم و امیدوارم که حالتان خوب باشد و از نعمتهای الهی بهرهمند باشید و در طاعت الهی کوشا باشید. اگر از حال اینجانب فرزند کوچکتان خواستار باشید، بهحمدالله دعاگوی شما میباشیم. و سعید و رضا، همگی حالشان خوب است و سلام میرسانند. رضا در اینجا کلاس گذاشتهاند، درس میخواند. من دو روز پیش، پیش آنها بودم و حالشان هم خوب است. ناراحت نباشید. امروز اسلام احتیاج دارد و شما نباید ناراحت باشید. اگر امروز ما نرویم شما در آن دنیا چگونه میتوانید به روی زینب کبری نگاه کنید. مگر خون ما از خون آنها که در راه اسلام دادهاند، رنگینتر است. حواستان جمع باشد نمازهایتان را بخوانید و غیبت نکنید. تهمت و دروغ نگویید. حجابتان را رعایت کنید. امکان دارد من نتوانم به مرخصی بیایم. از بابت من ناراحت نباشید. سعی میکنم نامه بنویسم و یا تلفن بزنم. راستی دست شما درد نکند. پول بهدستم رسید و اگر برگۀ دوم اداره راهنمایی رانندگی رسید و نوبت زده بود به من اطلاع بدهید و یا به حمید بگویید. من به او تلفن میزنم، میپرسم. و امیدوارم همگی اهل خانه و فامیلها و همسایگان، حالشان خوب باشد و سلام برسانید. و امیدوارم نامۀ اول که حامل عکس بود، به شما رسیده باشد. دیگر عرضی ندارم، بجز [آرزوی] پیروزی حق علیه باطل... نصرالله رحیمی 3/5/64
نامه شهید عبدالرضا
«بسم الله الرحمن الرحیم... کسانی که گناه و اعمال زشت را مرتکب میشوند، عاقبت به مرحلهای میرسند که آیات خداوند تبارک و تعالی را تکذیب کنند و به سخره بگیرند. (سوره روم آیه 10)»
با سلام و دورد به امام زمان و نائب برحقش امام خمینی و با سلام به شهدای کربلای حسینی و شهدای کربلای ایران و با سلام به رزمندگان اسلام. خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض میکنم و امیدوارم که احوال شما خوب و سلامت باشد. اگر از حال من و بچههای دیگر خواسته باشید، حالمان خوب و سلامت هستیم. مادر و پدر عزیزم! نامۀ شما در روز یکشنبه 13/4/63 به دست من رسید و پول هم همینطور! مادرو پدرجان! بدانید که اگر من [به] جبهه آمدم بر[ای] هیچ کس، من نیامد بلکه بر[ای] خدا آمدم و چون جبهه آمدن یک امر واجب به هر مسلمان است، خدا خودش شاهد است که من برای خدا آمدهام. پدر و مادر! بدانید من برای اینکه .... شوم به جبهه نیامدم. بلکه برای خودسازی خودم و برای اسلام [آمدهام]. من در این فکر هستم که اگر انسان میخواهد بمیرد چه خوب است در جوانی که بیگناه و پاک است و در راه خدا بمیرد. مادر و پدر! من الآن به شما میگویم اگر این سه ماه تمام شود، آن قدر به جبهه میروم تا شهید شوم. مادر و پدر! این را بدانید که همه یا... و بچهها با ایمان و با خدا شهید شوند و ما گناهکار ماندهام. مادر و پدر! این را بدانید که من از آن همه کارهایی که کردهام پشیمانم و از خدا میخواهم که مرا ببخشد.
خدمت خواهر و برادر عزیزم، سلام عرض میکنیم. امیدوارم که حالتان خوب باشد. خواهر و برادرم مرا بخشید که آنقدر شما را اذیّت کردهام. پشیمانم و امیدوارم مرا ببخشید. مادر! به فامیلها همه سلام برسانید و به بچهها همه سلام مرا برسانید و به فریبرز بگویید که مرا ببخشد که نتوانستم نامه برایش بنویسم. پدر و مادرجان! مرا تو را به خدا ببخشید و حلالم کنید. مادر آدرس حمید و نصرالله را بدهید. جواب نامه یادتان نرود! فرزند کوچک شما رضا رحیمی
وصیّتنامه شهید نصرالله رحیمی
بسم الله الرحمن الرحیم
قال علی(ع): فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاه فی موتکم قاهرین
زندگی این است که بمیرید و پیروز باشید و مرگ این است که زنده باشید و محکوم و مغلوب دیگران.
یک عمری در خواب بودیم و نفهمیدیم. خدا به نعمت رهبری، سببی شد تا از این خواب بیدار شویم.
قرآن میفرماید:" قد تبَیَّن الرُّشدُ مِن الغی" راه هدایت و ضلالت بر همه روشن گردید. امروز راه، مشخص و هدف مشخص گردیده است، اگر در آن عالم، دست حسرت گزیدید، نگویید کسی نبود تا راه را به ما نشان دهد. امروز هدف الله است و هر الّهی به غیر او کفر است. راه، راه 124 هزار پیامبر و 12 امام و 14 معصوم است که بعد از آنها تا ظهور حضرت حجت (عج) به گفتۀ قرآن و احادیث، رهبری جامعه، با ولی فقیه است.
و اکنون هم کسی نمیتواند ولیّ بر این جامعه باشد، مگر آن کسی که حرف جدّش امام حسین (ع) را فرمود که مرگِ با سعادت بهتر از زندگی با خفّت و خواریست. فردا نگویید کسی نبود تا به ما بگوید.
میدانم هر که قدم به این میدان گذاشت، خیلی سختی را باید تحمل کند. مالش را از دست میدهد. زن و فرزند را میدهد. تهمتها به او در این راه میزنند. آخر هم آن چیزی که بیشتر از همه علاقه دارد، یعنی جانش را، میدهد.
خدا در قرآن میفرماید:«إنَّ الله اشتری من المؤمنین انفُسَهُم و اموالهم بأنَّ لهم الجنه»
همانا خداوند میخرد از مؤمنان نفسها و مالهایشان را و به درستی که بر آنهاست بهشت.
ببینید با چه کسی معامله میکنید. اگر کسی را بهتر از او (خدا) پیدا کردید بروید به سوی او. ایمانتان نسبت به هدفتان سست نشود و سردی در خود راه ندهید. با بعضی کارهایی که مغرضین به انقلاب انجام میدهند و میخواهند نارضایتي به وجود آورند تا خدایی نکرده ضربه به انقلاب بزنند، ناراحت نشوید. چون اینها هم مانند معزولین قبلی به زبالهدان خواهند رفت و تا شما به منبع اصلی قدرت متّصل هستید و وحدت و همبستگی باهم دارید و با رهنمودهای امام عزیزمان، هیچ سستی به خود راه ندهید که خدا میفرماید: إن تنصرالله ینصرکم. بدانید امروز صدای هل مِن ناصر امام حسین (ع) از جبهه به گوش میرسد و خدایی نکرده اگر ما در جبههها شکست بخوریم یا خدایی نکرده به صلح یا ضلالت تن دهیم، انقلاب را ما از دست دادهایم و خفّت و خواری بدتر از آن دورۀ سلطنت کثیف پهلوی بر ما حاکم خواهد شد. چون که یک بار دشمن از این سوراخ گزیده شده و دیگر اشتباه نخواهد کرد.
اگر از شما بپرسند این دنیا را که آفریده، همه گویید خدا. بگویید به آنها که همه خواهید مرد. آنها که پیش از شما بودند، مردند. رسولان الهی و امامان همگی مزۀ مرگ را چشیدند و رفتند و بدانید! اگر کسی تا ابد زنده میماند پیامبران و امامان بر همه اولا بودند و افضل. همه میدانند که دیر یا زود میمیرند ولی یقین ندارند! چون به الهامی دنیوی وابسته شدهاند و بدانید که الّهی نیست مگر الله و بدانید خدا فرمود: هر کس مرگش فرا رسد اگر در محکمترین کاخها باشد خواهد مرد. یک عده فکر میکنند و مرگ فقط در جبهههاست. خوش به حال آنهایی که در این راه میمیرند و خداوند توفیق آن را به ما عنایت بفرماید!
خفّت و خواریست بر ما که امام حسین و فرزندانش و اصحابش در میدان نبرد به شهادت برسند و ما در این زمان در بستر بمیریم.
و چند کلمه سخن با والدینم: اگر خدا خواست و ما به درجه شهادت رسیدیم، اگر جنازهام را نیاوردند، خدایی نکرده سست نشوید. چون من آرزویم همین بود که حجلهگاهم دشتهای جنوب و کوهستانهای غرب گردد و با چنین نوعروسی بپیوندم که در آن جدایی نباشد. دیگر حرفی ندارم و راه بر شما مشخص گردید. توشۀ سفر بردارید که فردا روز سؤال است.
و یا ابنآدم! انت میت و مبعوث و موقوت بین یدی الله عزوجل و مسؤول فاعد جوابا.
امام سجاد (ع) فرمود: ای پسر آدم! به راستی که تو خواهی مرد و برانگیخته خواهی شد و در دادگاه خدا مورد سؤال قرار خواهی گرفت، پس جوابها را آماده کن... نصرالله رحیمی 19/2/64
وصیّتنامه شهید عبدالرضا
ان الانسان عبیدالدنیا ................
مردم بندگان دنیایند و دینداریشان فقط زبانی است و تا آنجا با دین همراهند و برگردن آن میچرخند که زندگی مادی آنها را تامین کند و چون گرفتار آزمایش شد، معلوم میشود که دیندار کم است.
«سخنان از سرور شهیدان حسین بن علی(ع)»
براستی سخن گفتن از مردان خدا چه سخت و طاقت فرسا ست! مردانی که طرف معاملۀ آنان خداست و متاعشان جان! آیا میتوان قلب مملو از عشق به خدایی شهیدان را به تفسیر و تصویر کشید. آیا قلم یاریی کشیدن سیمای پاک شهدای مردان خدا را دارد! آیا میشود چشمان در انتظار شهادت و آغوش باز برای دربرکشیدن حق را نقاشی نمود.
شهید را خدا باید تفسیر کند و اوست که میباید در ملکوت اعلی ارواح طیّبۀ شهیدان و کشته شدگان راهش را منعکس کند و ما هیچکارهایم. جدّاً شرم و حیا کنیم که در محضر خدا معصیت نکنیم و بیاییم با خدا آشتی کینم.
ای جوانان! نکند در رختخواب ذلّت بمیرید که حسین(ع ) در میدان نبرد شهید شد. ای جوانان! مبادا در غفلت بیمرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بیتفاوتی بمیرید که علیاکبر حسین در راه حسین(ع) و با هدف شهید شد. ای مادران! مباد از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود. همه مثل خاندان وهب جوانترانند و به جبهههای نبرد برخواستند و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید زیرا مادر وهب فرمود: سری را در راه خدا دادهایم پس نمیگیریم!
برادران! استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست. و همیشه بیاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیّت متعهّد جدا نکنند! اگر چنین کردند، روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابر قدرتهاست و حضورتان را در جبهۀ حق علیه باطل ثابت نگه دارند. با امام بیشتر رفیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید. اگر فیض شهادت نصیبم گشت، آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازۀ من حاضر نشوند! اما باشد که دعای شهدا آنان را نیز متحوّل سازد و به رحمت الهی نزدیکشان کند.
خدمت پدر و مادر عزیزم سلام میکنم. امیدوارم مرا ببخشید. اگر مادر و پدر! اشکی از دیدگان شما سرازیر شد، به یاد آقا اباعبدالله(ع) باشید و برای خانم زینب و یتیمان گریه کنید و به پهلوی بشکسته فاطمه زهرا(س) و به مظلومیّت علی(ع) گریه کنید و اگر برای این خاندان و مصیبتهای آنان اشکتان سرازیر شد، پس برای خودتان بگریید که مبادا از اهل بیت دور باشید و متوجه باشید که مصائب آنها از تمامی مصیبتها داغدارتر است. پدر! اگر میشود مرا در بهشت زهرا خاک کنید میدانم راهتان دور است ولی مرا در بهشت زهرا خاک کنید . برادرم امیر و نصرالله و خواهرم محبوب امیدوارم مرا ببخشید و حلالم کنید. نصرالله و امیر ببخشید شما را خیلی اذیّت کردم و در آخر از همه حلالیّت میطلبم. خداحافظ! 25/1/65